مغز پژوهی چیست

در باره مغز پژوهی

 

چرا در ایران کسی خود را مغز پژوه و کارش را مغز پژوهی نمی داند؟، البته غیر از نویسنده این متن.

 

چون واقعیت این است که  “نوروساینس” و “نورولوژی” در ایران  به طور تحت الفظی عصب پژوهی و عصب شناسی ترجمه شده است.

ولی بنظر من «عصب» به جای «نورو» حق مطلب را ادا نمی کند. واژه “عصب”، دلالت  بر یک عصب واحد دارد، حتی اسم جمع «عصب» یعنی «اعصاب» نیز در فارسی  به معانی تحت الفظی متفاوتی بکار می رود که هیچکدام القای موضوع از نظر مفهومی نمی کنند.

 

درست است که بخش مهم مغز هم  متشکل از یاخته ها و رشته های عصبی ست ولی بکار گیری «عصب» به جای «نورو» به طریقی مفاهیم تقلیلی گرایی و فروکاهی در این رشته علمی را افزایش می دهد، ولی کاربرد واژه «مغز» به جای« نورو» به  اهمیت و محوریت سلسله اعصاب و نقشی که در زندگی ما ایفا می کند، همان اهمیتی که کم و بیش واژه «نورو» در جامعه علمی پیدا کرده است.

 

مغز به زبان فارسی در مفهوم استعاری کاربردی وسیع خود، به هرچیزی اهمیت و عمق می دهد، همان طوری که برای واژه «نورو» در طول پیشرفت علم حاصل شده است.

مغز دار” بودن در مقابل “بی مغزی” و پوکی در اصطلاحات فارسی گسترشی وسیع  از علوم طبیعی گرفته تا مسائل اجتماعی فرهنگی دارد.

این مفاهیم استعاری پیرامونی وسیع « مغز» در زبان فارسی، به ما کمک می کند تا به نقش میانجیگرانه مغز برای اتصال علوم طبیعی  به علوم انسانی تاکید کنیم.

زیرا بر اساس پژوهش های امروزین بر ما روشن شده است که مغز در بدن ما تنها یک عضو زیستی و بیولوژیک نیست، بلکه عضوی است که بلافاصله نه تنها ما را به بدن ما وصل می کند، بلکه بدن ما را هم به ذهن وصل می کند و در واقع این مغز است که میانجی می شود که  تا ذهن ما از ابتدا بدن مند باشد.

 

 

 

عاملیت، سوژه گی و فعالیت بیناسوژه ای و اجتماعی بودن ما وابسته به وجود محوری مغز ما در بدن ما است.

بنا براین، “مغز پژوهی”، پژوهشی است در جهت شناخت بیشتر نقش مغز، در رابطه با بدن، اجتماع، فرهنگ از جمله هنر، ادبیات، فلسفه، سیاست، اقتصاد و غیره.

 

یکی از راه هایی که ما به نقش پر اهمیت مغز پی بردیم، آسیب ها و بیماری های مغزی و اثرات آن بر روی شناخت، رفتار، آگاهی، و به طور عام ذهن بدن مند ما است.

البته این پژوهش ها با صدمات مغزی در طول دو جنگ جهانی، در قرن بیستم دامنه گسترده تری پیدا کرده است.

شناخت رویه های هیجانی ـ احساسی عواطف در فعالیت های مغزی و پیوند ناگسستنی آن با بخش های عقلانی از دستاوردهای مهم مغز پژوهی امروز است.

دریافت  این موضوع مهم که مغز به تنهایی کار نمی کند و برای رشد فعالیت طبیعی خود نیاز به فعالیت مغز های دیگران در بدن و ذهن بدن مند شان دارد، بر اجتماعی بودن فعالیت مغزی دلالت دارد.

این تحولات  به مغز پژوهی پدیدار شناسانه ای دامن می زند  که علوم طبیعی را به علوم انسانی به ویژه هنر و فلسفه  پیوند می دهد و امکان  زایش عرصه های خلاق و بینش های آگاهانه تری را فراهم می کند.

 

عرصه های جدید در مغز پژوهی، زمینه انتقادی بودن آن را فراهم کرده است و مغز پژوهی اجتماعی انتقادی در حال شکل گیری است که انتقاداتی جدی به شیوه های تقلیل گرایانه، دوگانه پندارانه، پوزیتویستی و نا دیده پنداری بستر شرایط زیست در این علم بینا رشته ای، از جمله آن ها است.